خلاصه
وقتی سانکیچی ناکامورا یک روز صبح دیر به مدرسه میرسد، متوجه میشود که شخصی از قبل روی صندلی او نشسته است که دقیقاً شبیه او است. پس از ناکامی در متقاعد کردن معلم مبنی بر اینکه پسری که روی صندلی نشسته یک شیاد است، او را به سمت خانه می فرستند. با این حال، پس از رسیدن به خانه، همان شیاد در حال حاضر با مادر سانکیچی وانمود می کند که سانکیچی است. طولی نکشید که مشخص میشود که فریبکار در واقع پسر پلاستیکی است، یک شکل زندگی بیگانه در حال فرار از دست پلیس که میتواند بدن او را به هر شکلی که میخواهد خم کرده و منقلب کند. نقشه او؟ پناه بردن به خانه سانکیچی به معنای واقعی کلمه جایگزین سانکیچی بیچاره! این داستان کوتاه که در سال 1959 نوشته شد و در شماره 4 کمیک تتسوجین منتشر شد، اندکی پس از داستان بسیار طولانی تر «مرد پلاستیکی» که سال قبل در سال 1958 منتشر شد، نوشته شد.