خلاصه
ساکای دانشجوی سال دوم آشپزی همیشه آرزو داشته است که رستوران کوچک خود را باز کند و بتواند مانند پدربزرگش با آشپزی خود قلب مردم را لمس کند. به جز اینکه او در حد خود است، در کلاس از کار بیش از حد و خستگی ناشی از رفت و آمد 3 ساعته هر روز صبح فقط برای رسیدن به مدرسه غش می کند، اما هیچ راهی برای زندگی نزدیکتر وجود ندارد... تا اینکه همکلاسی اش به او درباره اتاقی تقریباً خوب برای باور کردن به او بگوید. در نزدیکی به اشتراک بگذارید و به این ترتیب داستان 4 هم اتاقی نامناسب شروع می شود.