خلاصه
زندگی رینگو چندان خوب پیش نمی رود. شرکت پدرش ورشکست شد و آنها مجبور شدند به شهر جدیدی نقل مکان کنند. به همین دلیل است که او دوستش را پشت سر می گذارد، اما بدتر از همه این مرد عجیب و غریبی است که او در شهر جدیدی که به آن نقل مکان کرده بود ملاقات کرد. در میان این همه هیاهو، آیا او هرگز خوشبختی خواهد یافت؟