آسمان. این اولین چیزی بود که مرد جوان دید. آسمان آبی عمیق. "بدون هیچ اخطاری یا هیچ دلیلی، من، واتاسه کوسکه، به دنیای دیگری پرتاب شدم. من یک اژدها را کشتم و دختر نجیب هورون را که به عنوان قربانی به آنجا فرستاده شده بود نجات دادم.» پس از کشتن اژدها، قدرت او به شدت افزایش یافت و به او این فرصت داده شد که در دنیایی متفاوت زندگی کند. آنها به همراه هورون به خانه جادوگر آلیس رفتند تا در مورد این دنیا بپرسند. پس از اطلاع از اتفاقاتی که منجر به ظهور کوسکه در این دنیا شد، آنها به شهر براسن رفتند تا آزمایش کنند که آیا او قادر به زنده ماندن است یا خیر. این ماجراجویی اوست.