ارنیا، پسری که مشتاق قهرمان است. در سمت غربی قله اژدها جایی است که قبیله اژدها و مردان اژدها در آن زندگی می کنند. ضلع شمالی جایی است که اژدهایان پرنده شکار می شوند و در جنوب جایی است که جنگل اژدها گسترده شده است و پایتخت پادشاهی است که با اژدهایی که ارنیا در آن بزرگ شده بود ارتباط داشت. قبل از اینکه 15 ساله شود و غروب کند. در سفر، زندگی روزمره اش این بود که با دانش آموزان کلاسش در آنجا سخت کار می کرد. یک روز معینی که او برای تهیه آذوقه روزانه خود باید به جنگل اژدهاها می رفت، جایی است که با یک اژدهای قدیمی باستانی ملاقاتی داشت. ارنیا زیر نظر اژدهای قدیمی باستانی درس میخواند و ناامیدانه تمرین میکرد، حتی اگر این کار را ناشیانه انجام میداد. "من می خواهم عروس های زیادی مانند قهرمان داشته باشم و خوشحال شوم! من یک عروس با سینه بزرگ می خواهم!