یامادا هیرویوکی 26 ساله است، شغل ثابتی دارد، اوتاکو است، اما غرق ایده ها و افکار خانواده اش، یعنی ازدواج و انتقاد به خاطر سرگرمی های کودکانه اش است. او تصمیم می گیرد خانه را ترک کند و برود و در آپارتمانی تنها و شاد زندگی کند، اما تصویر کاملی که هنگام نقل مکان در ذهن داشت، وقتی فهمید که همسایه اش یک دختر مدرسه ای یانکی است، از بین رفت. با این حال او به زودی متوجه می شود که شخصیت واقعی او بسیار ناجور و بسیار لطیف است. آیا داستان این دو به سمت بهتر شدن پیش می رود؟