خلاصه
او معلمی را دوست داشت. اما این نوع عشق ممنوع! با این حال او همچنان عاشق او بود و به آن اهمیتی نمی داد. یک روز در گلخانه مدرسه با پسری با لباس سفید آشنا شد. چشمان مهربان او را دید و بوی چوب را از او استشمام کرد. تسوگومی برای اولین بار احساس کرد که قلبش برای کسی می تپد. اما بعد از آن برخورد فهمید که این پسر معلم اوست...!!