خلاصه
سرنوشت مرد جوانی که در دنیایی متفاوت با توانایی "تولید مثل" بیدار شد، چه خواهد بود؟ هیتا آکیاما که از تعطیلات تابستانی خود در دانشگاه لذت می برد، ناگهان به زندگی خارق العاده ای پرتاب شد. وقتی پلک زد، دیگر آشپزخانه خانه اش نبود، اما اتاق تاریکی بود که او نمی شناخت. در مقابل او یک پیرمرد عجیب و غریب بود و افرادی که نمی توانست با آنها ارتباط برقرار کند. هیتا که نمیتوانست درک کند در چه وضعیتی بود، توسط یک دختر به بیرون هدایت شد. وقتی بیرون رفت، منظره شهری را به وضوح دید که از هیچ جای ژاپن نبود. هیتا در حین صحبت با دختری که خود را «خدای کوچک اراملا» می نامید، از وضعیت او مطلع شد. او که از ربوده شدن و آوردنش به دنیایی دیگر عصبانی بود، توسط اراملا آرام شد. هیتا از خود استعفا داد تا مدتی را در این دنیا بگذراند. زندگی او در دنیایی دیگر، پر از ملاقات با افراد جدید و برخوردهای ماجراجویانه، در شرف آغاز است.