من که باید بر اثر برخورد با ماشین میمردم، دوباره در دنیای دیگری متولد شدم. با این حال، من در یک خانواده کم سن و سال به دنیا آمدم که از جادو و عروسک های چوبی کنترل شده به نام قبیله مارن استفاده می کردند. با علاقه شدیدی به سحر و جادو از زندگی قبلی ام، وقتم را با اشتیاق به مطالعه جادو می گذرانم تا جایی که حتی افراد اطراف هم عقب نشینی می کنند. یک روز شنیدم که قرار است با خواهر کوچکم ازدواج کنم که طبق سنت های قبیله مارن 16 ساله شدم و تصمیم گرفتم به شهر فرار کنم. در حال حاضر، از آنجایی که من قویترین جادو را دارم، حدس میزنم که باید صرفاً پول کافی درآورم تا مجبور نباشم تمام عمرم را کار کنم.