خلاصه
هر روز، یوریکو اونوئه همان مسیری را طی می کند که از تپه شکوفه های گیلاس به سمت مدرسه می رود. در این قدم زدن آرام، او همیشه از کنار همان پسری به نام تنما رد می شود که در جهت مخالف می رود. آنها هرگز صحبت نمی کنند، اما یک روز چشمان آنها به هم می رسد. آیا این می تواند شروع چیز دیگری باشد؟