خلاصه
جیانگ چنگ، دانش آموزی ماهر، به کارخانه فولادی که پدر بیولوژیکی اش در آنجا کار می کرد، «تبعید» شد. این محیط عجیب و غریب، همراه با پدر بیولوژیکی نسبتا مبتذل او، باعث شد تا جیانگ چنگ کاملاً افسرده شود. یعنی تا اینکه یک روز به طور اتفاقی با گو فی «بزهکار کارخانه فولاد» آشنا شد. بدین ترتیب داستان جیانگ چنگ و گو فی، داستانی از نجات و امید آغاز می شود.