خلاصه
در میان برخورد امواج خروشان، دو غریبه در کنار اقیانوس با چشمانشان پر از تنهایی می شوند. تاتسومی هیگاکی همیشه بر این باور بوده که صدایش یک نفرین است، یک "استعداد" ناخواسته که بر دوش او گذاشته شده است: قدرت اجبار. از ترس عواقب آن، تصمیم گرفته است برای همیشه تنها بماند. از سوی دیگر، کازوشی کیمیجیما در جستجوی چیزی یا کسی به دریا آمد. از آنجایی که این دو مرد در تقابل قرار میگیرند، مجبور میشوند تا با تاریخچههای درهم تنیدهشان روبرو شوند و وقتی احساساتشان به اوج میرسد، این دو بیوقفه به گذشته بازمیگردند.