خلاصه
روزی روزگاری جنگ غم انگیزی رخ داد که در آن قدرت شیاطین درگیر بود. پس از جنگ، قدرت شیاطین ممنوع شد و جهان به صلح بازگشت. سیسیلی کمپبل یک شوالیه است که به دنبال آهنگری برای تعمیر شمشیر قدیمی خود که توسط پدرش داده شده است. یک روز، او مردی را دید که با مردی که از قدرت شیطان تابو استفاده می کرد، دعوا می کرد. مرد با یک ضربه شمشیر شکل عجیبش او را شکست داد. معلوم شد که آن مرد آهنگری به نام لوک است. برخورد سرنوشت ساز آغاز ماجرا بود.