سالها پس از پایان دادن به نبرد بین انسانها و شیاطین توسط الهه آیگیس، شاهزاده لوگرس، از نوادگان قهرمان، زندگی آرامی داشت. در چنین روزی، نامزدش، شاهزاده خانم شرقی کاگویا، نزد او آمد. اما قبل از اینکه فرصتی برای بحث درباره ازدواج داشته باشند، شیاطین ظاهر شدند و پایتخت سلطنتی در برابر قدرت آنها تصرف شد. شاهزاده و متحدانش به سختی با کاگویا فرار می کنند و تصمیم می گیرند پایتخت را پس بگیرند.