خلاصه
تاکوما بان، تنها پسر خانواده بان از هوکایدو، در تلاشی به توکیو می آید: برای یافتن همسری مناسب... با کمک گاو خود مری. او با پریدن از روی حصار مدرسه در حالی که Meari را بر پشت خود حمل می کند، به طور غیرمنتظره ای با دختری به نام یوکی سامجیما آشنا می شود. بعد از یک دقیقه، او تصمیم می گیرد که او عروس او شود. متأسفانه تاکوما، برادر بزرگتر یوکی، رانمارو سامجیما، کاملاً با این کار مخالف است. البته، این واقعیت که به نظر می رسد Meari یک جاذبه "حیوانی" فوری برای او ایجاد کرده است، تنها بیزاری رانمارو از تاکوما را تقویت می کند. تاکوما مصمم است تا یوکی را عروس خود کند و این، علیرغم " مخالفتهای شدید رانمارو" است. با این وجود، زمانی که نه تنها کی انجوجی، بلکه خانواده خود تاکوما نیز شروع به درگیر شدن میکنند، همه چیز کمی… «آشوب» میشود.