شبی که با او گذراندم مثل یک رویا بود... نمی دانستم شیخ است! به محض ورود به هنگ کنگ، تیفانی دزدیده می شود و کیف پول و پاسپورت خود را گم می کند. او مقداری کار را در یک بار برمیدارد تا بتواند پول کافی برای اولین شب اقامت خود در هتل بپردازد، جایی که با مردی به نام رفیق آشنا میشود. او آنقدر مرموز است که انگار از دنیای دیگری آمده است. تیفانی فوراً به سمت او کشیده می شود و شب را با هم می گذرانند. اما صبح روز بعد رفیق به این نتیجه می رسد که تیفانی فقط به باج گیری از او علاقه مند بوده است. تیفانی هرگز از طرد شدن آنقدر صدمه دیده نبوده است! سپس، سه ماه بعد، او باید با خبر باردار بودن به زندگی او بازگردد!