میناگوچی کائورو چیز خاصی نیست. او در ورزش یا مدرسه خوب نیست، در هیچ باشگاهی حضور ندارد و محبوبیتی ندارد. او هیچ دوستی ندارد و حتی به هیچ یک از دخترانی که می شناسد علاقه ای ندارد. او همچنین به دلیل این واقعیت که او شوجو مانگا را دوست دارد، مسخره شده است. برخلاف رویاهای حرمسرای همسالانش، او آرزوی یافتن عشق واقعی خود را دارد. متأسفانه، یک شینیگامی می آید تا او را بکشد، صرفاً به این دلیل که او یک نوع پسر "برای همیشه تنهاست". با این حال، وقتی او قصد خود را برای در آغوش کشیدن زندگی با نفس های آخرش بیرون می زند، او آن را پس می گیرد! تا زمانی که او به نیت خود عمل کند، کشته نخواهد شد. او برای متقاعد کردن شینیگامی مبنی بر واقعی بودن نقشه هایش، اعلام می کند که روز بعد به دختری که دوستش دارد اعتراف خواهد کرد. انتظار شکست با اعتراف به دختران تصادفی در مدرسه اش، او برای چهار دختر مختلف نامه های عاشقانه می فرستد. در کمال تعجب، همه آنها قبول کردند که دوست دختر او باشند. حالا، این پسر عاشق شوجو-مانگا، به نوعی داستان حرمسرا ختم شده است، چهار دختر را با زمان چهارگانه! آیا او می تواند به اندازه کافی با جامعه درگیر بماند تا از مرگ زودهنگام جلوگیری کند؟