خلاصه
میناتو و شو قبلاً با هم زندگی می کردند زیرا او با پدربزرگش زندگی می کرد و او پسری است که او به فرزندی پذیرفت. اگرچه آنها به هم خونی ندارند، اما درگیری عاشقانه اکیدا ممنوع است. اما چرا میناتو از زمانی که شو به تنهایی زندگی می کند اینقدر احساس تنهایی می کند؟ آیا این عشقی است که او احساس می کند؟ درضمن شو... چه حسی نسبت به میناتو داره؟ به نظر می رسد که او از او بسیار محافظت می کند، حتی زمانی که واقعاً به آن نیاز نیست. اما اکنون میناتو متوجه شد که شو به عنوان آرایشگر در فرانسه کار می کند. چه کاری می تواند انجام دهد تا او را متوقف کند؟