خلاصه
توله سگ رها شده توسط پسری مهربان از سرما نجات یافت. حقوقبگیر خستهای که در لبخند گرم یک کارمند فروشگاه حیوانات خانگی آرامشی غیرمنتظره پیدا میکند. چگونه این دو داستان به هم می پیوندند...؟ اینوکای که توسط شرکت استثمارگرش تا استخوان کار میکرد، در انتهای طناب خود قرار میگیرد که اتفاقی از کنار یک فروشگاه حیوانات خانگی عبور میکند و با هوشی، یکی از کارکنان خوشآمد، دوست میشود. اینوکای با الهام از تولههای دوستداشتنی و حمایت هوشی، مصمم است شغل خود را تغییر دهد و برای زندگیای تلاش کند که بتواند سگ خود را داشته باشد. اما تغییر سخت است و رویاهای اینوکای تقریباً متوقف می شود که هوشی به او نزدیک می شود و اعلام می کند که کمک خواهد کرد، زیرا "من همان سگی هستم که سال ها پیش نجات دادی!"