خلاصه
شوهرش می گوید: "با من بیا." استاشیا بیش از یک سال است که ریکو را ندیده است اما او اصلاً تغییر نکرده است. نگرش متکبرانه او، چشمان جذاب او... استازیا هنردوست آزاده و ریکو، میلیاردر معتاد به کار، عاشقانه عاشق شدند، اما دروغ بی رحمانه خواهر ریکو همه چیز را خراب کرد. اما وقتی خواهرش در یک تصادف جدی درگیر می شود، برای استاشیا تماس می گیرد. شاید او در حال تلاش برای جبران کاری است که انجام داده است؟ استازیا راهی سیسیل می شود، جایی که خاطرات عشق در انتظار اوست.