خلاصه
لیلیانا در شب تولدش باکرگی خود را به ایزار داد. او می خواست که قیمش که ده سال عاشقش بود حتی برای یک لحظه هم پشتش را دوست داشته باشد. اما این یک اشتباه بزرگ بود - ایزار از او خواستگاری کرد، نه از روی عشق، بلکه به خاطر شب مشترکشان. لیلیانا سپس به سوئیس فرستاده شد تا برای تبدیل شدن به "همسر عالی" آموزش ببیند. همسری مطیع، پاکدامن و مورد بی مهری... هر چقدر هم که او را دوست داشته باشد، هرگز متقابلا جواب نمی دهد...