یوگیری تاکاتو پس از بیدار شدن با هرج و مرج و قتل عام مطلق در یک سفر مدرسه، متوجه می شود که همه در کلاس او به دنیای دیگری منتقل شده اند! او به نوعی توانسته بود تمام این مصیبت را خودش بخوابد، و هدیه را از دست بدهد - قدرت هایی که توسط یک حکیم مرموز به دیگران اعطا شده بود که ظاهراً آنها را منتقل می کرد. بدتر از آن، او و یکی دیگر از همکلاسیهایشان به طرز بیرحمانهای توسط دوستانشان رها شدند و به عنوان طعمه برای پرت کردن حواس اژدهای مجاور رها شدند. اگرچه از فکر مردن خیلی آزارش نمی دهد، اما با اکراه تصمیم می گیرد از همراه تنهایش محافظت کند. به هر حال، یک هیولای سطح پایین 1000 شانسی در برابر قدرت مخفی خود برای فراخوانی مرگ فوری با یک فکر ندارد! اگر بتواند آنقدر بیدار بماند که از آن استفاده کند، یعنی...