خلاصه
لی وو هی ربوده شد و زیر درخت آلو با خاطره ای ضعیف از مردی پیدا شد که به او می گفت: "به تو قول می دهم که تا روزی که دوباره ملاقات کنیم، تو دوباره متولد می شوی." پس از آن حادثه، پدرش محافظ شد و فقط به او اجازه داد از خانه به درخت آلویی که دوستش داشت برود. با این حال، به او اجازه داده شد تا در روز ماه نو به روستا برود. در چنین روزی او با یک جن گیر آشنا می شود که به او درباره مردی سیاه پوش هشدار می دهد. آیا او این هشدار را به دل خواهد گرفت؟ یا خیلی دیر شده...؟