خلاصه
امشب، لورن قصد داشت به معشوقش، رامون، بگوید که باردار است. با این حال، از آنجایی که او جانشین خانواده سلطنتی اسپانیا است، به او میگوید که باید با زنی با تبار نجیب ازدواج کند. پس از اینکه او می گوید که او چیزی بیش از یک معشوق موقتی نبود، لورن با دل شکسته از زندگی رامون ناپدید می شود. یک سال بعد، رامون به طور ناگهانی در شرکت حقوقی لورن ظاهر می شود و از او می خواهد که برای او کار کند. فقط او دقیقا چه می خواهد؟ وقتی از پسرش مطلع شود چه خواهد کرد؟ با وجود اینکه مدت زیادی از آن زمان می گذرد، آن چشمان آتشین او هنوز او را داغ و آزار می دهد...