خلاصه
این نیست که او سعی می کند خودش را نگه دارد، دقیقا: فقط به نظر می رسد که همه درست از طریق او نگاه می کنند! طبیعتاً Sakuya Tohno در مورد آن عقده دارد. او می گوید که او دقیقاً مانند هوا است: همیشه حاضر است، اما هرگز دیده نشده است. تنها چیزی که او میخواهد یک دوست است، اما ایجاد روابط برای کسی که، برای همه مقاصد، نامرئی است، کاملاً آسان نیست. اما پس از آن او افسانه ای در مورد "ساکورای هزار ساله" می شنود و اینکه چگونه، اگر کسی در زیر شاخه های همیشه شکوفه اش آرزویی داشته باشد، مطمئناً محقق می شود. بنابراین در یک لحظه ناامیدی، او به سمت درخت میدود، اما چهار پسر بسیار جذاب را میبیند که منتظر او هستند... و در آن لحظه، در زیر شکوفههای گیلاس ساکورای هزار ساله، اتفاقی باورنکردنی میافتد!