مادرم به من گفت افسانه ها واقعی نیستند...اما حالا من یک شاهزاده خانم هستم! یک روز در یکی از فرودگاه های لندن، منشی ناتالی با زنی روبرو می شود که دقیقاً شبیه او است. معلوم می شود که او شاهزاده خانم پادشاهی در دریای مدیترانه است و شاهزاده ای که با او نامزد شده است، یک پلی بوی بدنام روی جلد هر روزنامه است. شاهزاده خانم و ناتالی که می خواهند قبل از عروسی خود یک زندگی آزاد را تجربه کنند، تصمیم می گیرند مکان خود را به طور موقت تغییر دهند. "این شاهزاده باید درس بگیرد، من او را به جای خود می گذارم!" ناتالی می گوید که مصمم است، اما وقتی با شاهزاده رودولفو ملاقات می کند، توسط او غرق می شود...