"اگر زندگی ام را در یک دفتر یادداشت بگذارم، در یک صفحه تمام می شود." سیل، مرد جوانی که در زندان بود، اوقات فراغت زیادی داشت. فضای بسته، مناظر تغییرناپذیر. هر روز داخل سلول زندان کتاب می خواند. زندگی کسل کننده ای که به او احساس می کرد دیوانه می شود. سپس یک تازه وارد به سلول زندان او آمد. نام او برها زتا بود. 79 ساله، مرد. شغل - مهر و موم. سیل به کار برها زتا علاقه مند بود و شاگرد او شد تا زمان را بکشد...بدون اینکه بداند سرنوشت دنیا را به دوش می کشد.