خلاصه
نداشتن هیچ دوستی به اندازه کافی بد است، اما بلعیده شدن توسط لجن سیاه مرموز در وسط کلاس؟ بدترین. ییجون با تنهایی بیگانه نیست، تا اینکه یک پروژه مدرسه بذر پیوند ظریفی را با فرد تنهای دیگری به نام سونی می کارد. اما دوستی برای کسانی که به تنهایی عادت کرده اند یک معمای ناامید کننده است، به خصوص زمانی که یکی از آنها ادعا می کند که یک گوزن سیاه را کنترل می کند که تنها زمانی دشمنی می کند که میزبان در اضطراب گرفتار شود. آیا ییجون و سونی میتوانند حرفهایشان را باز کنند و چیزی از دوستی نوپای خود ایجاد کنند؟