خلاصه
پروسپرو به اسیران طلسم شده خود می گوید: «ما چنان چیزهایی هستیم که رویاها ساخته می شوند. پروسپرو که از دوک او ربوده شده است، سال ها در جزیره ای وحشی به همراه دخترش میراندا اسیر شده است. اکنون، سرانجام، او مهارت های جادویی خود را برای ساختن یک کشتی شکسته و انتقام گرفتن از برادر غاصب خود و جناحی که او را تبعید کرده است، به کار می گیرد. پروسپرو ارواح را برای سحر و عذاب فرودگان فرا می خواند، اما این قدرت بزرگتر عشق است که در پایانی خوش پیروز می شود.