خلاصه
آکساگی شاهزاده خانمی است آنقدر قوی که دیگران از او به عنوان "Onihime" یاد می کنند، در مقابل برادرش بیمار و ضعیف است - اما او کسی است که وارث پدر آنها خواهد بود تا زمانی که قلعه آنها در پی خیانت یکی از همراهان آکساگی در هم شکسته شود. . همه چیز به یکباره تغییر می کند - پدر و مادرش کشته می شوند، برادرش به شدت زخمی می شود و آکساگی خود را در حال پرورش شعله های انتقام در قلبش می بیند که مجبور به پنهان شدن است. سپس در جنگل ها با پسر مرموز هاهویا آشنا می شود... .