او ممکن است قلبش را برای جیکوب به خطر بیندازد، اما فرزندش را به خطر نمیاندازد. دو سال از پایان رابطه کی سی با جیکوب، یک تاجر ثروتمند می گذرد. هیچ کس فکر نمی کرد که جیکوب، مدیر عامل یک شرکت بزرگ در فیلادلفیا، به شهر کوچک خود بازگردد. زمانی که کی سی فرزند جیکوب را باردار بود، پدربزرگش او را مجبور کرد در ازای دریافت پول، رابطه خود را با جیکوب قطع کند. او حتی این جرات را داشت که به او دستور سقط جنین بدهد. در آن زمان کی سی از شهر گریخت و تنها پس از اطلاع از مرگ پدربزرگ بازگشت. حالا جیکوب با کی سی و فرزندش برخورد کرده و سوال هایی دارد!