خلاصه
فرشته که از کارش خسته شده و خانواده ای برای حمایت از او ندارد، تصمیمی بیمقابل میگیرد تا از شهر بگذرد. وقتی او در سرما سرگردان است و جایی برای رفتن ندارد، ناگهان مردی خوش تیپ با چشمان زیبا به نام رویال در مقابل او ظاهر می شود. آنجل که تصمیم می گیرد فقط یک شب با او بماند، از بزرگی و شکوه املاک رویال شگفت زده می شود. و درست همانطور که مدی دختر رویال پیشبینی کرده بود، آنجل بهعنوان پرستار بچهشان در عمارت زندگی میکند... این اولین بار است که او جایی پیدا میکند که احساس میکند به او تعلق دارد، اما آیا چیزی خطرناک در سایهها کمین میکند؟