خلاصه
فارم که وارد دانشگاه شده، با دیدن دین، کاپیتان باشگاه شنا، اشک های نوستالژیک می ریزد. از طرفی دین که باید ساکت و آرام باشد، نمی تواند آشفتگی خود را در ظاهر فارم پنهان کند. این دو به طور غریزی همدیگر را جذب می کنند و می آموزند که از همان دوران کودکی همان "رویا" را داشته اند. رویایی که یک عاشق به پایان غم انگیزی می رسد ... دین متوجه می شود که این زندگی گذشته آنهاست؟ عشقی که بر نخ قرمز سرنوشت چرخیده است، آن دو که در جوار خاطرات زندگی قبلی خود هستند...