کیونگو قبل از ربوده شدن و مجبور شدن برای مبارزه با حمله شیطان در قلمروی دیگر، یک آشپز معمولی بود. سالها بعد، او به دنیای خود باز میگردد، اما متوجه میشود که این دنیای پر از هیولا است. بدتر از همه، او متوجه می شود که مادرش و خدای نگهبان زمین، کارنیس د لوپوس، در حال مرگ هستند. به منظور نجات آنها و جهان، کیونگو در ازای شفای مادرش، به کارنیس پیشنهاد میدهد که وعدههای غذایی احیاکننده را سرو کند. اما آیا کیونگو آن چیزی را دارد که هم قهرمان و هم آشپز باشد؟