خلاصه
در «عصر خاصی» در «یک قاره خاص» اتفاقات پیش پا افتاده ای در حال رخ دادن است. ساخت «امکانات فراغتی بزرگ» خواستار تخلیه همه روستاها شده است، اما با رد این مطالبات، روستا و ساکنان آن از بین می روند. پسری به نام چپ زمانی در آرامش زندگی می کرد، اما این شادی به زودی از بین رفت. او تصمیم می گیرد سفری انتقام جویانه را آغاز کند اما به زودی دیوانه وار عاشق دختر پادشاه، پرنسس ملورا می شود. او برای برآوردن خواسته های خودخواهانه او، دوستانش را جمع می کند تا بر غیرممکن ها غلبه کند.