خلاصه
پس از اینکه به او گفته شد که برگردد، یک مرد 25 ساله با خشم با مقدار زیادی محموله در کامیون خود به خانه برمی گردد. او در طول سفر جاده ای خود با مرد جوانی روبرو می شود که یک کیف دارد و در وسط ناکجاآباد ایستاده و برای رسیدن به دریا درخواست کمک می کند. علیرغم اینکه معتقد است نوجوان فقط مزاحم خواهد بود، با اکراه تصمیم می گیرد او را بالا بکشد. اما با نزدیکتر شدن به دریا، این دو به آرامی اختلافات خود را به اشتراک میگذارند و شروع به علاقهمند شدن به یکدیگر میکنند. مرد بزرگتر نمی داند، چیزی بیشتر از چیزی که به نظر می رسد برای بچه وجود دارد.