"این یک وعده است. ما تا دورترین انتهای آسمان با هم پرواز خواهیم کرد." در دنیایی در حال حرکت، جایی که جزایر بر فراز مه شناورند و هیولاها درون آن مه های عرفانی شنا می کنند، داستان ویل، یک «پستچی مسلح» که وظیفه اش رساندن خواسته ها و احساسات مردم در یک «پاکت» است، باز می شود، و جسیکا، یک دختر مرموز ویل در خواندن بادها بد است، در حالی که جسیکا به دلیل یک ضربه در گذشته از پرواز می ترسد. این دو نفر که نمی توانند یکدیگر را تکمیل کنند و نمی توانند پرواز کنند، همان رویایی را دارند که دیگران به آن فکر نمی کنند: به چالش کشیدن مه مرگ و کشف آنچه در دورترین انتهای آسمان است. یک ماجراجویی فانتزی با طراوت از یک "کشتی بالدار" دو سرنشین که بر فراز ابرها پرواز می کند.