خلاصه
تصور کنید که در راه سفر علمی دبیرستان، شما و کل کلاستان از خواب بیدار می شوید و متوجه می شوید که در یک اتاق بزرگ زندانی هستید، با یک هوش مصنوعی روی مانیتور که به شما می گوید شما و همکلاسی هایتان در یک سفینه فضایی هستید. تنها انسان هایی که در زمینی پس از قیامت پس از انفجار هسته ای زنده مانده اند. این وضعیتی است که شخصیت اصلی ما ریوکی چیبانو در آن قرار دارد. هوش مصنوعی سوفیا به طبقه سردرگم اعلام می کند که به عنوان نگهبان انسان های باقی مانده، همه مایحتاج زندگی، درآمد و امنیت شخصی آنها را تامین می کند - تا زمانی که آنها دستبند فلزی تازه پیدا شده خود را روی مچ دست خود نگه دارید. کلاس در داخل اتاق به یک "ملت" تبدیل می شود و دستبند شبیه شهروندی فرد است. برداشتن دستبند به این معنی است که فرد موقعیت خود را در کلاس و همه چیز به جز اولیه ترین نیازهای زندگی را تسلیم می کند. اما در مقابل این، می توان از تنها در خروجی این اتاق خارج شد، زیرا آن شخص دیگر بخشی از ملت نیست. پس از بیرون آمدن، درهای دوتایی قفل می شوند و آن شخص دیگر هرگز وارد اتاق نمی شود. نه غذا، نه آب و نه توسلی برای آن فرد وجود نخواهد داشت. ریوکی که همیشه با اقتدار مشکل دارد، با شنیدن آن دستبند خود را درآورد. از آن لحظه به بعد، او به یک بیگانه از کلاس تبدیل شد، کسی که همه چیز را به عنوان یک ناظر می بیند و توسط دیگران به عنوان منبعی از منابع در نظر گرفته می شود. با تبدیل شدن روزها به ماه، اصطکاک بین کلاس و ریوکی داغ می شود. اما این تنها چیزی نیست که کلاس باید نگران آن باشد. به نظر می رسد که "ملت" آنها تنها یکی از 8 نیرو در یک صفحه بازی غول پیکر دو بعدی است، جایی که برنده تمام منابع را در اختیار می گیرد و عملاً چیزی برای بازنده ها باقی نمی گذارد. سایر نیروها چه کسانی هستند؟ هوش مصنوعی کیست؟ آیا واقعاً یک جنگ هسته ای وجود داشت؟ سرنوشت شخصیت اصلی ما چه خواهد شد؟ آیا او اتاق را ترک خواهد کرد؟ او در بیرون چه خواهد یافت؟