خلاصه
روزی روزگاری شاهزاده خانمی بود که خود را در بالای یک برج کوچک حبس کرد و مرد جوانی شروع به هنرنمایی در قصر کرد. وقتی پادشاه حکم میکند که «کسی که بتواند پرتره ای از «دوشیزه محبوس» بکشد، هنرمند قصر میشود»، گونجو فکر میکند که آماده است... اما شاهزاده خانم حاضر به پایین آمدن نیست و گونجو هم حاضر نیست پایین بیاید. حاضر به تسلیم شدن