خلاصه
ایستگاه... جایی که من و تو می توانیم همدیگر را ببینیم. کیسوگی، مردی میانسال با ظاهری فقیر، و اویوشی، میزبان شماره 2 باشگاه میزبانش، در شینجوکو، خیابانی که نمیخوابد، ملاقات کردند. میخواستم ببینمت. میخواستم ببینمت. میخواستم ببینمت. فرشته ای که اویوشی را در حالی که در زندگی اش ناامید بود نجات داد. او فکر می کرد که بالاخره می تواند به او نشان دهد که در زندگی اش بهترین کار را انجام می دهد، اما کیسوگی فقط احساس افسردگی می کرد. برای کیسوگی افسرده، برای اولین عشق زندگیاش، تمام تلاشش را میکند و به زندگی حمله میکند.