من به هیچ رابطه عمیقی نیاز ندارم. من هیچ تمایلی به دوست دختر ندارم و فقط به یک دوست نیاز دارم که برایم ارزشی داشته باشد. از زمانی که جوانی ام را به خاطر کارآمدی بیرون انداختم، یک نفر مدام وارد اتاق خواب آکیترو اوبوشی می شود. او نه خواهر کوچک من است و نه دوست من. او چیزی بیش از یک کوهای آزاردهنده و آزاردهنده نیست، و همچنین خواهر کوچک دوستم: آیروها کوهیناتا. "سنپای، بیا بریم قرار ملاقات! فکر کردی من این را بگویم؟" بهجای خون، به نظر میرسد که نوشیدنیهای انرژیزا در رگهای او جریان دارند. او مدام تخت من را اشغال می کند و تمام تلاشش را می کند تا با هر روشی که به نفعش باشد مرا اغوا کند. او دختری است که مدام در اطراف من مزاحم و نفرت انگیز است. با اینکه تمام روز سرم شلوغ است، او اهمیتی نمی دهد. و در صورتی که شما تعجب می کنم که چرا این همه نگاه های حسادت آمیز به سمت من است، به این دلیل است که Iroha واقعاً محبوب است. او یک دانش آموز ممتاز در مدرسه ما با نمرات عالی است، و به دلیل مهربانی و رفتار مناسب با هر کسی که ملاقات می کند مشهور است. هی... پس چرا فقط وقتی دور من است اینقدر آزاردهنده است؟