خلاصه
کوکورو وقتی کوچک بود درگیر یک تصادف رانندگی شد و قهرمانی وجود داشت که برای نجات او جان خود را به خطر انداخت. او نمی تواند چیزی از او به یاد بیاورد، به جز پشت او، که از نجات او زخمی شده بود. او که اکنون دانش آموز دبیرستانی است، هنوز نمی تواند آن پسر را از خاطراتش فراموش کند. ناگهان به او موظف شد که از دانشجوی انتقالی جدید، اینویاما کی، که همیشه ساکت و تا حدودی عجیب و غریب است، مراقبت کند. او را به یاد قهرمان دوران کودکی خود می اندازد، اما او آرزو می کند که ای کاش قهرمانش شون-سنپای، بت تمام دختران مدرسه بود و اخیراً با او بسیار مهربان بوده است...