خلاصه
در یک روز بارانی تقریبا یک ماه پیش، کومو شیراساگی بدون هیچ اثری ناپدید شد. به امید یافتن او، گروهی متشکل از شش همکلاسی برای جستجوی جنگل پرندگان، یک شهربازی متروکه در تپه ای دورافتاده در حومه شهر، گرد هم می آیند. در میان این دانشآموزان، جین کوروبه، پسری است که دلایل آمدنش به اندازه عادت زیر لب غرغر کردن مرموز است. جستوجوی گروه آنها را به ساختاری پیشبینی میبرد که بر فراز پارک معروف به قلعه قفس پرندگان قرار دارد. در یک لحظه، آنها بیهوش می شوند - و وقتی بیدار می شوند، یقه های فلزی را در اطراف گردن خود می بینند که هر کدام به شخص دیگری متصل است. بازی ای که آنها ناخواسته وارد آن شده اند ساده است: آنها نمی توانند از هیچ مسیر انتخابی برگردند و همیشه باید دو به دو حرکت کنند. مجازات نقض هر یک از این قوانین مرگ حتمی است. با زندگی آنها در خط ، جین و همکلاسیهایش باید از قلعه خونین بالا بروند و با بازیهای ذهنی که هنگام جستجوی کومو به سمت آنها پرتاب میشود مبارزه کنند.