در سراسر تمدن، کتاب مورد احترام بوده است. آنها دانش را متبلور می کنند، گذشته را به آینده پیوند می دهند و خود اندیشه را منتقل می کنند. برای محافظت از انواع متون مکتوب، مردی معروف به مجوس کتابخانه، کتابخانه مرکزی را در افتزاک - شهر کتابها، تأسیس کرد. در محله های فقیر نشین دهکده بیابانی آمون، تئو فومیس، پسر جوانی که عاشق خواندن است، زندگی می کند. متأسفانه مردم محله های فقیرنشین نمی توانند از کتابخانه محلی استفاده کنند. بدتر از همه، او به دلیل گوش های بلند غیرمعمولش به طور مداوم توسط همسالانش مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. او که به دنبال فرار از شرایط اسفبار زندگی اش است، آرزو می کند روزی به افتزاک برود. زندگی روزمره ناخوشایند او به زودی با ورود کافنا - کتابداران نخبه ای که به اندازه کافی ماهر بودند که در کتابخانه مرکزی کار کنند - قطع می شود. سدونا بلو، یکی از کافناها، عزیزترین کتاب خود را به تئو امانت می دهد. با این حال، به دلیل شرایط پیش بینی نشده، او نمی تواند خواندن آن را تا زمانی که کافنا باید ترک کند، به پایان برساند. خوشبختانه برای تئو، سدونا وام خود را تمدید کرد و دلیل دیگری برای رفتن به شهر کتاب ها به او داد.