خلاصه
آنها خود را از یکدیگر پنهان می کنند ... پس چگونه می توانند عشق واقعی را پیدا کنند؟ پنج سال پیش امیلی شوهر و فرزند متولد نشده خود را در آتش سوزی ناشی از یک شرکت ساختمانی که در حال بریدن بود، از دست داد. او سرانجام بهبود یافته و تصمیم گرفته است زندگی جدیدی را آغاز کند، اما زخم بزرگ روی پشت او همیشه او را به یاد آنچه رخ داده است می اندازد. یک روز یک غریبه مرموز به نام میچ وارد زندگی او می شود. او قلب او را آب می کند، اما او از این می ترسد که وقتی زخمی را که او پنهان کرده است ببیند، چه بگوید. او نمی داند که میچ نیز چیزی را پنهان می کند... وقتی هویت واقعی او را بفهمد چه اتفاقی می افتد؟