پس از از دست دادن غم انگیز مادرش، میشا تاکاناشی تماماً خود را از دنیا دور کرده بود. پدرش ناامیدانه سعی کرد خدمتکاران جدیدی را استخدام کند تا از او و کارهای خانه مراقبت کند در حالی که او مشغول کار خود است، اما فایده ای نداشت زیرا او موفق می شود آنها را از موقعیت خارج کند - همه آنها به جز یکی. قبل از اینکه متوجه شود، میشا خودش را در مرکز توجه یکی از کاموی سوبامه، یک گروهبان عجیب و غریب سابق JSDF میبیند که از تلاشهای میشا برای بیرون راندن او کوچکترین مضطرب نمیشود. سوبامه که شیفته دختر کوچولوی شایان ستایش شده است، هدف شخصی خود میسازد که میشا را به روی او باز کند (و شاید حتی او را وادار کند که لباسهای زیبای خودش را هم بپوشد.) در حالی که نیت او (بیشتر) خوب است. سوبامه عادت دارد وقتی به میشا نزدیکتر میشود، همه چیز را افراط کند. منجر به انواع موقعیت های دیوانه کننده ای می شود که او را بی نهایت خشمگین می کند. اکنون، فشار زیاد است زیرا میشا سعی می کند راهی برای مقابله با خدمتکاری که خیلی آزار دهنده است پیدا کند!