خلاصه
مایلز، اشراف زاده بریتانیایی، نمی تواند ذهن خود را از مدی، زنی که یک سال پیش در استرالیا در یک سفر کاری با او ملاقات کرده بود، دور کند. آنقدر او را می خواهد که نامزدی را تمام می کند و راهی میهن می شود! در همین حال، مدی ناامیدانه میخواهد بچهدار شود، اما نمیخواهد با شوهرش گره بخورد. تنها چیزی که او میخواهد یک اهداکننده اسپرم با مغز، ظاهر و کلاس است تا بتواند کودک را به تنهایی بزرگ کند. ذهن مدی ساخته شده است... یا اینطور است؟