خلاصه
براین با عزمی تلخ وارد گالری فرشته می شود. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه هنر، براین به سختی توانسته زندگی خود را تامین کند، زیرا نقاشی های او یکی پس از دیگری توسط گالری هایی که به آنها مراجعه می کند رد می شود. اگرچه این نمایشگاه ممکن است آخرین فرصت او باشد، او سعی کرده از این گالری خاص دور بماند، زیرا این گالری همان جایی است که پدر براین پنج سال پیش در آن کلاهبرداری کرده است. او عاشق گابریل، یکی از گالری دارها بود، اما او بود که پدرش را به زندان انداخت. حالا او نام خود را تغییر داده است، و مطمئن است که هیچ کس او را نمی شناسد ... چگونه می تواند نقشه او به اشتباه برود؟