خلاصه
جو کاملاً روی شغل خود به عنوان حسابدار متمرکز است و ظاهراً به همین دلیل است که دوست پسر طولانی مدت او تصمیم گرفت او را ترک کند. او که نمی تواند به تنهایی از پس غم و اندوه برآید، برای آرامش به بهترین دوستش، لیام، روی می آورد. او همیشه در هنگام درد از او مراقبت می کرد، اما اکنون بنا به دلایلی هیچکدام نمی توانند جلوی خواسته خود را بگیرند و در نهایت شب را با هم می گذرانند. صبح روز بعد قبل از اینکه راه خود را از هم جدا کنند، قول می دهند که همه چیز را فراموش کنند و دوست بمانند. اما اکنون جو باردار است و لیام اصرار دارد که آنها ازدواج کنند. جو معتقد است که این فقط به خاطر کودک است، اما آیا معنای بیشتری دارد؟