خلاصه
ژرژت "جورجی" زمانی که با سرمایه دار یونانی آنگولوس کنستانتین ازدواج کرد، مورد بحث همه محافل اجتماعی قرار گرفت. آنقدر او را دوست داشت که مادر و خواهرش را که او را تحقیر می کردند و خدمتکارانی که او را نادیده می گرفتند تحمل کرد. تا زمانی که او عشق او و فرزندش را داشت، هیچ کدام از اینها مهم نبود. اما وقتی جورجی به آنگولوس گفت که باردار است، او را بیرون انداخت و اصرار داشت که بچه مال او نیست. عاشقانه طوفان جورجی در یک لحظه به پایان رسید و او که قادر به رسیدگی به شایعات ناشی از آن نبود، به حومه شهر نقل مکان کرد تا با مادربزرگش زندگی کند. این تجربه به جورجی اجازه می دهد تا رشد کند و تبدیل به یک زن مستقل شود که از حرفه تدریس و زمان گذراندن با پسر محبوبش نیکی، که تصویر پدرش است، لذت می برد. وقتی آنگولو یک روز دوباره ظاهر می شود، می خواهد بخشی از زندگی آنها باشد. در حالی که شکی نیست که او می تواند پدر خوبی باشد، آیا آنگولوس و جورجی می توانند یک بار دیگر صمیمی شوند؟